-
حراج!
-
حراج!
موجود نیست
چشم های شقایق می دید و نمی دید اما شامه او با تمام قدرت بوی مرگ را به درونش می کشید، انگار روی تمام درختان و ابرها ی در حال حرکت جنگل ابر گرد مرگ پاشیده بودند که دهان های گرگها در تقلای تکه تکه کردن شقایق باز مانده بودند. شقایق مستاصل و درمانده به چهار سویش می نگریست او بغض کرده و رنگ باخته بود،گرگها نگاهش می کردند او هم نگاهش بر درنده ترین آنها ثابت بود صدای زوزه گرگها اوج می گرفت و فرصت شقایق رو به پایان بود پس او یک قدم به سوی سر دسته گرگها برداشت گرگ هم مصمم چشم در چشم او دوخت،چشم های شقایق لبریز از اشک شدند و دست هایش با رعشه ای شدید از ترس و درد لرزیدند و سر دسته گرگها آب دهانش را با لذت فرو دادو با ابهت به طرف شقایق که چون پیکره ای بی جان ایستاده بود چشم گرداند، دل شقایق فرو ریخت،مرگ خودش را حس کرد و آخرین هوا را به درون خود کشید. گرگ به سمت او آمد و شقایق را به دنبال خود کشید اتحاد بین گرگها برای خفه کردن شقایق اغازشدورشته های درخشان آبشار موهای خرمایی اش که بر پشتش ریخته بود بین پنجه های تیز گرگها و تندر بورانها به رقص در امد. شقایق میان آرواره های گرگها ی گرسنه ارام گرفت بعد سر دسته گرگها دو تکه از بدن او را جدا کرد و از معرکه خارج شد سپس گرگها ی دیگر چشم در چشم هم شدندو طعمه را بر کف جنگل انداختند و شروع به تکه تکه کردن ان کردند و در گرداگرد جنازه به عروسی و شکم سپری پرداختند آن گاه پوزه های خونی شان را لیسیدند و به سوی اعماق تاریک تری از جنگل ابر گریختند....
-
حراج!
موجود نیست
-
حراج!
-
حراج!
-
حراج!
موجود نیست
-
حراج!
موجود نیست
-
حراج!
-
حراج!
موجود نیست
-
حراج!
-
حراج!
موجود نیست
-
حراج!
-
حراج!
-
حراج!
-
حراج!
-
حراج!